وقتی با مانعی در محیط کارمان مواجه میشویم – چه فصل فروش بد باشد، چه نادیده گرفته شدن برای ارتقای شغلی و چه تعارض با یکی از همکاران – معمولا به دو روش به آن واکنش نشان میدهیم. یا موضع دفاعی میگیریم و دیگران را سرزنش میکنیم یا اینکه خودمان را زیر سوال میبریم. متأسفانه هیچیک از این دو واکنش موثر نیست. اینکه سعی کنیم با سلب مسئولیت از خودمان دفاع کنیم، میتواند زهر شکست را تسکین دهد، اما آموزهای هم برایمان ندارد. از سوی دیگر شاید خودخوری و سرزنش خود در همان لحظه شما را دلگرم کند، اما میتواند در نهایت به درک نادرست از توانمندیهای شخصی ختم شود و موجب تضعیف رشد شخصی گردد.
اما سوال اینجاست که چه میشود اگر با خودمان مثل یک دوست در موقعیتی مشابه رفتار کنیم؟ در بیشتر موارد با دوستمان مهربان هستیم و او را درک و تشویق میکنیم. نشان دادن این نوع واکنش نسبت به خودمان، خودشفقتی (Self-Compassion) نامیده میشود و در این چند سال، کانون تحقیقات زیادی بوده است. روانشناسان متوجه شدهاند که خودشفقتی ابزار مفیدی برای ارتقای عملکرد در بسیاری از بسترها ازجمله سلامت در دوران پیری و ورزشکاری است. پژوهشگران دانشگاه هاروارد البته تمرکز خود را بر روی نحوهی تاثیرگذاری خودشفقتی بر رشد حرفهای افراد گذاشتهاند.
غیردانشگاهیها بیشتر از اینکه با خودشفقتی آشنا باشند، مفهوم اعتمادبهنفس را میشناسند. اگرچه افرادی که خودشفقتی دارند، اعتمادبهنفس بیشتری هم دارند، اما این دو مفهوم با یکدیگر متفاوتند. اعتمادبهنفس شامل ارزیابی خود در قیاس با دیگران است. از سوی دیگر، خودشفقتی شامل قضاوت راجع به خود یا دیگران نمیشود. در عوض، حس ارزش درونی ایجاد میکند، زیرا افراد را به سمت مراقبت کامل از حال خود و بازیابی خویشتن پس از یک مانع سوق میدهد.
کریستین نف، استاد دانشگاه تگزاس، پرسشنامهای را طراحی کرده که سه عنصر خودشفقتی را ارزیابی میکند. محققان و شاغلان این عرصه از همین پرسشنامه استفاده کردهاند تا رفتارها و خصیصههای شخصی مرتبط با خودشفقتی را مشخص کنند و نشان دادند که هر کس نمرهی بالاتری در این خصایص کسب کند، انگیزهی بیشتری برای رشد و پیشرفت شخصی خواهد داشت و معمولا حس قدرتمندتری دربارهی اعتبار خودش دارد. این حس که خودش را میشناسد. هر دوی این رفتارها از محرکهای اصلی در یک حرفهی موفق هستند. خبر خوب اینجاست که هر دو را میتوانید از طریق خودشفقتی ارتقا دهید.
اکثر سازمانها و افراد خواهان پیشرفت هستند و خودشفقتی از لازمههای پیشرفت است. دوست داریم که رشد شخصی را به عزم،پایداری و سختکوشی ارتباط دهیم، اما غالب این خصایص با انعکاس و تأمل آغاز میشوند.
اگر خودمان را قانع کنیم که بهتر از دیگرانیم، از خودمان راضی خواهیم بود و این تفکر که بدتر از دیگران هستیم به یاس و شکستگرایی ختم میشود. وقتی افراد خودشفقتی دارند، ارزیابی واقعگرایانهتر و بهتری از خودشان خواهند داشت که همین مبنایی برای بهبود وضعیتشان است. آنها همچنین بهجای اینکه مدام جملهی «حالا که چی؟» را در ذهنشان تکرار کنند، انگیزهی بیشتری برای کار روی نقاط ضعفشان خواهند داشت و ثبات لازم برای ارتقای مهارتها و تغییر عادات بدشان را فرا میخوانند.
من و همکارانم، جولیانا براینز (در دانشگاه رود آیلند ) و جیا وی ژانگ (در دانشگاه ممفیس)، این موضوع را در مجموعهای از مطالعاتمان نشان دادیم. در این مطالعات از شرکتکنندگان خواسته میشد که خودشفقتی داشته باشند یا روشی که موجب ارتقای اعتمادبهنفسشان میشود را برگزینند. سپس میل آنها به ارتقای شخصی را ارزیابی کردیم. در پژوهشی، از شرکتکنندگان خواستیم آخرین باری که حس کردهاند کار اشتباهی کردهاند و پس از آن حس عذاب وجدان، پشیمانی و افسوس داشتهاند را به خاطر بیاورند. اکثر تخلف شرکتکنندگان شامل خیانت عشقی، سوءرفتار دانشگاهی، عدم صداقت، خیانت در امانت یا آسیب به یکی از عزیزانشان میشد.
سپس بهصورت تصادفی، آنها را در یکی از این سه گروه قرار دادیم: خودشفقتی، اعتمادبهنفس یا گروه کنترل. از شرکتکنندگان گروه خودشفقتی خواستیم که پاراگرافی به خودشان بنویسند و احساس و درکشان نسبت به تخلفاتشان را بیان کنند. از گروه اعتمادبهنفس خواسته شد که پاراگرافی بنویسند و در آن به توصیف ویژگیهای مثبتشان بپردازند. از شرکتکنندگان گروه کنترل خواستیم دربارهی یکی از سرگرمیهای لذتبخششان بنویسند.
سپس تمامی شرکتکنندگان پرسشنامهای را پر کردند تا تمایلشان به جبران و تعهدشان به عدم تکرار آن تخلف در آینده سنجیده شود. دریافتیم افرادی که تشویق شده بودند با خودشان مهربان و با عطوفت باشند، نسبت به گروه اعتمادبهنفس و گروه کنترل، انگیزهی بیشتری برای جبران داشتند. در تحقیقی دیگر دریافتیم که خودشفقتی، عزم افراد برای مسئولیتپذیری در جدایی از یک رابطهی عاشقانه و حضور بهعنوان همسر بهتر در روابط آینده را افزایش میدهد.
خودشفقتی صرفا برای کمک به بازیابی افراد بعد از شکستها یا موانع نیست. همچنین این رویکرد از آنچه کارول دوک، استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد، تحت عنوان «طرز فکر رشد» مینامد، پشتیبانی میکند. دوک فواید داشتن طرز فکر رشد را بیان کرده است. و میگوید چه در راهاندازی استارتاپ موفق و چه در پرورش فرزند یا شرکت در دوی ماراتن، باید بهجای رویکرد (ثابت)، از چنین طرز فکری بهره بگیریم. افرادی که طرز فکر ثابت دارند، خصایص و توانمندیهای شخصیتیِ همهی افراد ازجمله خودشان را تغییرناپذیر میبینند.
آنها اعتقاد دارند که پنج سال آینده هم لزوما همان ویژگیهای امروزمان را خواهیم داشت. در عوض افرادی که طرز فکر رشد دارند، خصایص و توانمندیهای شخصیتی را انعطافپذیر میدانند. آنها پتانسیل رشد را میبینند و بدین ترتیب احتمال تلاش کردن، وقت گذاشتن و حفظ خوشبینی و دیدگاه مثبت در آنها بیشتر است.
قدرت خودشفقتی ، افراد را به سمت بهکارگیری طرز فکر رشد سوق میدهد. در یکی از مطالعاتی که با جولیانا براینز انجام دادم، از شرکتکنندگان خواستیم که بزرگترین نقطهی ضعفشان را در نظر بگیرند. بیشتر آنها به مشکلات اجتماعی همچون نداشتن اعتمادبهنفس، اضطراب، خجالتی بودن و روابط متزلزل اشاره کردند و سپس آنها را بهصورت تصادفی در سه گروه مختلف جای دادیم. از شرکتکنندگان گروه خودشفقتی خواستیم که پاسخ سریعی برای این موقعیت بنویسند: «فرض کنید دارید با مهربانی و درک کامل، دربارهی این ضعفتان فکر میکنید و با خودتان حرف میزنید. به خودتان چه میگویید؟» از شرکتکنندگان گروه اعتمادبهنفس خواستیم دربارهی این موقعیت بنویسند: «فرض کنید دارید با تایید ویژگیهای مثبت خود (بهجای منفیها)، دربارهی این ضعف فکر میکنید و با خود حرف میزنید». از گروه پایانی هیچ نوشتهای درخواست نشد.
در ادامه شرکتکنندگان مجموعهای از معیارها را تکمیل کردند تا میزان خشنودی، ناراحتی یا غم درونی آنها معلوم شود و سپس از آنها خواستیم که پنج دقیقه وقت بگذارند و ببینند که آیا تاکنون اقدامی برای تغییر نقطهی ضعف یا تفکر دربارهی منشأ این خصیصهی خود انجام دادهاند. قاضیان مستقل براساس میزان القایی که از طرز فکر ثابت یا رشد آنها داشتند، پاسخ شرکتکنندگان را ارزیابی کردند (گروهی که میگفتند «این در ذات من است و نمیتوانم جلویش را بگیرم» در تقابل با گروهی که اعتقاد داشتند «با سختکوشی میتوانم شرایط را تغییر دهم»). شرکتکنندگان گروه خودشفقتی، خیلی بیش از دو گروه دیگر، از تفکرات وابسته به طرز فکر رشد بهرهمند بودند.
اما رفتار واقعی چطور؟ چگونه میدانیم که خودشفقتی – و طرز فکر رشد حاصل از آن – افراد را به سمت سختکوشی و میل به ارتقای خودشان وا میدارد؟ براساس متون علمی در زمینهی طرز فکر رشد و ثابت، یکی از متقاعدکنندهترین نشانههای وجود طرز فکر رشد در فرد، تمایل او به تلاش مضاعف برای بهبود، آنهم پس از دریافت بازخوردهای منفی است. درهرحال اگر باور دارید که تواناییهای شما ثابت است، پس تلاش کردن فایدهای نخواهد داشت. اما اگر تواناییهایتان را قابل تغییر میبینید، دریافت بازخورد منفی نباید تأثیری در تلاش شما برای بهبود داشته باشد.
همین استدلال را در مطالعهای آزمودیم که از شرکتکنندگان (تمامی دانشجویان یکی از دانشگاههای ردهبالا) خواسته شد که ابتدا در یک تست لغت بسیار دشوار شرکت کنند و سپس بازخورد عملکرد ضعیفشان به آنها داده شد. سپس شرکتکنندگان بهصورت تصادفی به دو گروه تقسیم شدند. آزمونگر به گروه اول – گروه خودشفقتی – اشاره کرد: «اگر فکر میکنید که این آزمون دشوار بود، شما تنها نیستید. اکثر دانشجویان با آزمونهای اینچنینی مشکل دارند. اگر حس بدی راجع به عملکردتان دارید، سعی کنید خیلی به خودتان سخت نگیرید. (همین آزمونگر به گروه دوم شرکتکنندگان گفت: «اگر فکر میکنید که این آزمون دشوار بود، سعی کنید حس بدی راجع به خودتان نداشته باشید. شما حتما باهوش هستید که به چنین دانشگاهی راه پیدا کردهاید.)
سپس از تمامی شرکتکنندگان خواستند در آزمون لغت دیگری شرکت کنند. به آنها فهرستی از واژگان و تعریفهایشان داده شد و توصیه کردند که پیش از شروع آزمون، هرقدر که دوست دارند این فهرست را مرور کنند. متوجه شدیم شرکتکنندگانی که به رفتار دلسوزانه نسبت به شکست اولیهشان تشویق شده بودند، بیش از گروه دیگر از طرز فکر رشد در تواناییهای لغویشان بهره گرفتند و زمان بیشتری را صرف مطالعهی آن فهرست کردند. به نظر میرسد که خودشفقتی با افزایش تمایل آنها به عملکرد بهتر، تشویقشان برای باور به امکان بهبود و انگیزش آنها برای سختکوشی، مسیر بهبود شخصی را برایشان تسهیل کرده است.
ذهنیتی که به خودش عشق میورزد، برای دیگران هم فایده دارد. همین قضیه دربارهی افراد حاضر در مسئولیتهای رهبری کسب و کار صدق میکند. زیرا خودشفقتی، و شفقت به دیگران، در پیوند با یکدیگرند: استفاده از یکی، موجب تقویت دیگری میشود. مهربان بودن و عدم قضاوت خود، رویهی خوبی برای رفتار دلسوزانه با دیگران است، همچنین شفقت به دیگران هم موجب افزایش مهرورزی افراد به خودشان میشود و بدین ترتیب چرخهی مهربانی به وجود میآید و البته پادزهری برای «الگوی بینزاکتی» است که در اغلب محیطهای کاری مشاهده میشود.
این حقیقت که خودشفقتی موجب ارتقای طرز فکر رشد میشود، بحث کاملا موثقی است. تحقیقات نشان میدهند که وقتی رهبری کسب و کار طرز فکر رشد دارند (منظورمان باور به امکانپذیر بودن تغییر است)، احتمالا بیش از پیش به عملکرد زیردستان توجه خواهند کرد و بازخوردهای مفیدی برای نحوهی ارتقایشان ارائه میکنند. از آنسو، زیردستها هم میتواند طرز فکر رشد رهبرانشان را متوجه شوند که همین امر موجب افزایش انگیزه، حس رضایت و البته تمایل آنها برای اتخاذ طرز فکر رشد میشود. ضربالمثل قدیمی «با ایفای نقش اسوه، رهبری کن» در زمینهی خودشفقتی و تشویق به اتخاذ طرز فکر رشد نیز صدق میکند.
در زمینهی اعتبار نیز چنین پیوند مشابهی میان رهبر و زیردست وجود دارد. افراد میتوانند اعتبار دیگران را حس کنند و وقتی شخصیت حقیقی رهبر توسط زیردستان مشاهده شود، جو اعتبار در سرتاسر محیط کار ایجاد میشود. همچنین اسناد فراوانی وجود دارند که میگویند اگر افراد در تعامل با دیگران حس اعتبار را القا کنند، روابط قویتری خواهند ساخت.
اگر رهبری کسب و کار در مواجهه با شکستها و موانع، خودشفقتی داشته باشند، به نفع خودشان تمام میشود و احتمال اینکه همین رویکردهای روانشناختی و رفتاری موجب رشد حرفهای و موفقیت روزافزونشان شود، بیشتر خواهد شد. همین عواید به سمت زیردستان هم نازل خواهد شد و این خودشفقتی به بازی دوسر برد برای رهبران و زیردستان تبدیل میشود.
پرورش خودشفقتی، پیچیده یا دشوار نیست. بلکه مهارتی است که میتواند آموخته یا ارتقا داده شود. برای آنهایی که ذهن تحلیلگر دارند، پیشنهاد میکنم که از چکلیست سهموردی خودشفقتی که روانشناسان آن را تعریف کردند، بهره بگیرند: آیا با خودم مهربان هستم و خودم را درک میکنم؟ آیا میدانم که کمبود و شکست، تجربهی مشترک تمامی انسانها است؟ آیا نسبت به احساسات منفی خودم واقعگرا هستم؟ اگر این چکلیست جواب نداد، «ترفند» ساده دیگری هم هست که آنهم میتواند کمک کند: بنشینید و بهصورت سومشخص به خودتان نامه بنویسید، انگار که دوست یا یکی از عزیزانتان این نامه را برای شما مینویسد. بسیاری از ما بیش از اینکه دوست خودمان باشیم، دوست خوبی برای دیگران هستیم و با این رویکرد، از گرفتن موضع دفاعی یا خودخوری دوری خواهیم کرد.
کل جامعهی رهبری کسب و کار تلاشهای شایانی انجام داده و توانسته در سالیان اخیر، حس شرمندگی بابت شکستهای سازمانی را از بین ببرد. این موفقیت یکی از محصولات آزمونگری و نوآوری بوده است. اما بسیاری از ما نتوانستهایم قدرت رستگاریبخش شکست در زندگی کاری خودمان را مهار کنیم. ازآنجاییکه صنایعِ بیشتر و بیشتری مختل شده و زندگی کاری افراد به دردسر افتاده است، باید توجه بیشتری به اهمیت این مهارت صورت گیرد. اگر برای پرورش خودشفقتی در زندگی شخصی و حرفهای خود مشکل دارید، خودتان را سرزنش نکنید. با اندکی تمرین، بهتر خواهید شد.
منبع: مجله کسبوکار هاروارد